گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم

بر من ترحمی کن،بنگر: که بی‌تو چونم؟

غافل شدی ز حالم، با آنکه دور بینی

عاجز شدم ز دستت، با آنکه ذوفنونم

تریاک زهر خوبان سیمست و من ندارم

[...]

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۱

 

پرسی ز من که چونی ای دوست بی تو چونم

تا روز از دو دیده هر شب میان خونم

خونم ز هجر در دل افکنده ای و آنگاه

داری مرا ز دیده چون اشک سرنگونم

ابروی تو به شوخی بربود دل ز دستم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

گل شد حریم کویت از اشک لاله گونم

باشد هنوز تشنه خاک درت به خونم

از بار دل تن من آمد چو کوه ور نی

در موج خیز گریه مشکل بود سکونم

زد از حباب خیمه گرد من آب دیده

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode