گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم

من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم

گر خون دل خورندم، چون جام می بخندم

ور سرزنش کنندم، چون شاخ رز ننالم

آسودگان چه دانند، احوال دردمندان؟

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

 

عمریست تا من از جان حیران آن جمالم

بگرفت بی رخ او از جان خود ملالم

دل رفت و جان مسکین از هجر در تکاپوی

در بحر غم گرفتار در جستن وصالم

کویش مرا هوس بود گفتم که بینمش روی

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode