گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - این قصیدهٔ بر بدیهه در ساحل باکو به نزدیک آتش خودسوز در وصف شکار کردن خاقان اکبر منوچهر شروان شاه

 

در پردهٔ دل آمد دامن کشان خیالش

جان شد خیال بازی در پردهٔ وصالش

بود افتاب زردی کان روز رخ در آمد

صبح دو عید بنمود از سایهٔ هلالش

چون صبح خوش بخندید از بیست و هشت لؤلؤ

[...]

خاقانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در منقبت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

آن زلف باز دولت خورشید زیر بالش

هندوی سایه پرور در زیر زلف و خالش

کی آفتاب گویم روئی که بر نتابد

خورشید آسمانی با ابروی هلالش

از فرط خوبروئی زد راه عقل پیرم

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode