گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - وله نورالله قبره

 

گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری

بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری

نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم

دیگر ز سر گرفتم آیین سوگواری

گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - وله سترالله عیوبه

 

ای روزه‌دار، اگر تو یک ریزه راز داری

دست و زبان خود را از خلق بازداری

با ساز و برگ بودی سالی، سزد کزین پس

یک ماه خویشتن را بی‌برگ و ساز داری

آخر چه سود کشتن تن را به زور؟ چون تو

[...]

اوحدی