گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

ترکیست یارمن که نداند کس از گلش

او تند خو و بنده نه مرد تحملش

پسته دهان که در سخن و خنده می شود

زآن پسته پر شکر طبق روی چون گلش

پایان زلف جعد پریشان سرش ندید

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

ترکیست یار من که نداند کس از گلش

او تند خو و بنده نه مرد تحملش

پسته دهان که در سخن و خنده می شود

زآن پسته پرشکر طبق روی چون گلش

پایان زلف جعد پریشان سرش ندید

[...]

سیف فرغانی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیدة اخری

 

وه این چه بارگیست که بهر تجملش

زیبد ز زرکش اطلس چرخ فلک جلش

شکلیست بس بدیع که نتوان نگاشتن

بر صفحه ضمیر به کلک تخیلش

پوینده استری که چو صرصر به پای سعی

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode