گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶

 

اکفی الکفاة مشرق و مغرب رشید دین

کامد فلک به زیر و محلش ز بر نشست

چون خیزران دو تا شد تا بار همتش

بر پشت قبه فلک شیشه گر نشست

وی چون ز شرطه سوی حرم شد کلیم وار

[...]

سید حسن غزنوی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

در دامت آن غبار که بر بال و پر نشست

شد توتیای بینش و در چشم تر نشست

صبحش نوید دولت بیدار می دهد

خورشید طالعی که شبی بیشتر نشست

پروانه چراغ دل روشن من است

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست

گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست

رنگ پریده ام چو ز شرم رخت گداخت

شبنم شد و به عارض گلبرگ تر نشست

از آب آهن است سرشکم برنده تر

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode