گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

بوی شکنج زلف تو تا در دماغ ماست

روی چو آفتاب تو چشم و چراغ ماست

بی روی جان فزای تو جنّت چه می کنم

گلخن به روی خوب تو بستان و باغ ماست

زلفش شبی گرفتم و زان لحظه تاکنون

[...]

جهان ملک خاتون
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست

این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست

پاشیدن از خجالت رخسار او به خاک

طور نیازپاشی گلهای باغ ماست

ارواح قدسیان دم پروانگی زنند

[...]

جویای تبریزی