گنجور

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان

 

جایی رسیده‌ای که نبیند محیطِ تو

گر سوی چرخ بر شود اندیشه سالها

روزی که روزگار بنایِ تو می‌نهاد

ناهید رودها زد و خرشید فال‌ها

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ مردِ مهمان با خانه خدای

 

بی صرفه در تنور کن آن زرِّ صرف را

کو شعلها بصرفه و عوّا برافکند

طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو

گاو رس ریزهایِ منقّی برافکند

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار

 

روزی نگر که طوطیِ جانم سویِ لبت

بر بویِ پسته آمد و بر شکّر اوفتاد

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار

 

صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود

ز‌آن چاشنی که در بنِ دندانِ ارقم است

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب پنجم » داستان مرد بازرگان با زن خویش

 

گل در میانِ کوره بسی دردسر کشید

تا بهرِ دفعِ دردِسر آخر گلاب شد

سعدالدین وراوینی
 
 
sunny dark_mode