گنجور

شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی‌کند

تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی‌کند

روشن نمی‌شود ز رمد، چشم سالکی

تا از غبار میکده، دارو نمی‌کند

گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

مستان که گام در حرم کبریا نهند

یک جام وصل را دو جهان در بها دهند

سنگی که سجده‌گاه نماز ریای ماست

ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱

 

جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت

رخساره در نقاب ز بهر چه می‌کنی؟

شیخ بهایی
 
 
sunny dark_mode