گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۶ - ترجمه

 

در شهر خویش هرکه مذلت همیکشد

گر غربت اختیار کند خوانمش لبیب

اینست و بس فضیلت غربت که عاقلان

گویند مر نفیس ترین چیز را غریب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٨ - ترجمه

 

می در میان سفره و گل بر کنار آب

گویند بهر دیده و دل داروئی نکوست

باشد نکو ولی همه خوبی و خرمی

جمعست اندرو که دلت دوستدار اوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١۴ - ترجمه

 

با من سفیه کرد سفاهت ز جهل خویش

مکروهم آمد آنکه مر او را شوم مجیب

او در سفه فزوده و من کرده حلم بیش

چون عود کش فزون شود از سوز تاب و طیب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ١۶ - ترجمه

 

چون جست باد دولت تو مغتنم شمار

زیرا که هست عاصفه را بیگمان سکون

غافل مباش نیز ز احسان در آنزمان

زیرا که آنسکون نشناسد که کی و چون

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢۶ - ترجمه

 

نزد کریم راز ودیعت اگر نهی

نزد کرام خلق بود راز سر بمهر

در خانه ایست بسته دروگم شده کلید

رازیکه نزد من بود آنخانه در بمهر

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٢٨ - ترجمه

 

عاجز شدست رای خردمند از دو چیز

تدبیر کار کردن زن حکم کودکان

زن پای نگسلد زر کاب هوای نفس

کودک همی رود شده از دست او عنان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣٠ - ترجمه

 

هر ناصحی که بود ز من خواست توبه ئی

گویا که عشق خوش پسران هست از گناه

تا در جهان ز عنبر و کافور زلف و رخ

باشد نشان چگونه کنم توبه از نکاه

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٣٨ - ترجمه

 

هر پادشه که روی بلهو و طرب نهاد

میدان که هست مرتبتش را گه سقوط

میزان که برج اختر لهو و طرب بود

در وی رسد ز خسرو سیارگان هبوط

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۴٨ - ترجمه

 

پرهیز کن ز صحبت اصحاب لوم از آنک

گردند از لئام کریمان اثر پذیر

همصحبت کریم شو ار بایدت کرم

زیرا که طبع میشود از طبع خوی گیر

گیرد صبا ز هر چه بر او بگذرد نصیب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۵۶ - ترجمه

 

آنکس بود عزیزتر اندر جهان که او

نفس عزیز را ندهد خواری سؤال

قانع شود بوجه معاش و نباشدش

باک ار کمی رسد بفزونی جاه و مال

ای بس که بنده میکند آزاده مرد را

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۵٨ - ترجمه

 

هر حاکمی که مذهب ظلم آیدش پسند

و آنرا بجد گرفت و بر آن اکتساب اوست

او را بروزگار رها کن که عنقریب

آرد بر او بس آنکه نه اندر حساب اوست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ۶٣ - ترجمه

 

ای آنکه میبرد بسفر ناقه ترا

محکم نهاد و گشته سولهاش لعل فام

چون از در سؤال در آئی بحق حق

برگوی چون شد انجمن از جمع با نظام

کای بهترین هر که سواره و پیاده رفت

[...]

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode