گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۸

 

گنبد پیروزه‌گون پر ز مشاعل

چند بگشته است گرد این کرهٔ گل؟

علت جنبش چه بود از اول بودش؟

چیست درین قول اهل علم اوایل؟

کیست مر این قبه را محرک اول؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۵

 

لشکر پیری فگند و قافله ذل

ناگه بر ساعدین و گردن من غل

غلغل باشد به هر کجا سپه آید

وین سپه از من ببرد یکسر غلغل

شاد مبادا جهان هگرز که او کرد

[...]

ناصرخسرو
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دهقان در بوستان همی سحر آمد

تا ببرد جانشان به ناخن و چنگال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

بر سر گهواره‌شان به روی فتاده

مروحهٔ سبز در دو دست همهٔ سال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

هر یکی از ساعدین مادر و بازو

خویشتن آویخته به اکحل و قیفال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دهقان روزی ز در درآید شبگیر

گوید: کان دختران گربز محتال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد

گر سرتان نگسلم زدوش به کوپال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

حنجره و حلقشان ببرند ایشان

نادره باشد گلو بریدن اطفال!

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

در طمع آنکه کشته را بفروشند

اینت عجایب حدیث و اینت عجب حال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

نه به قصاصش کنند خلق اشاره

نه به دیت پادشاه خواهد ازو مال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

راست چو کشته شوند و زار فکنده

آیدشان مشتری و آید دلال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

روز دگر آنگهی به ناوه و پشته

در بن چرخشتشان بمالد حمال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

تا برود قطره قطره از تنشان خون

پس فکند خونشان به خم در قتال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

آید هر ساعتی و پس بنیوشد

تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

گوید کاین می مرا نگردد نوشه

تا نخورم یاد شهریار عدومال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

همچو سلیمان که بیش بود ز داوود

بیشتر از زال بود رستم بن زال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

گرگ بر اطراف این حظیره روانست

گرگ بود بر لب حظیره علی حال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

هر که بجنباند این درخت کلان را

از بر او مرغکان زنند پر و بال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

ایزد کرده‌ست وعده با ملک ما

کش برساند به هر مراد دل امسال

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

باز ندارد عنان و باز نماند

تا نزند در یمن سناجق اقبال

منوچهری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode