گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

حسن که تابان ز سراپای توست

جوهرش از گوهر یکتای توست

ناز که غارتگر ملک دل است

مملکت آشوب ز بالای توست

غمزه که غارتگر ملک دل است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

مهر که سرگرم مه روی توست

مشعله گردان سر کوی توست

مه که بود صیقلیش آفتاب

آینه‌دار رخ نیکوی توست

سرو جوان با همه آزادگی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

آینهٔ جان به جز آن روی نیست

سلسلهٔ دل به جز آن موی نیست

رخ اگر اینست که آن ماه راست

روی دگر ماه وشان روی نیست

قد اگر این است که آن سرور است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

تا شده ای گل به تو اغیار یار

در دلم افزون شده صد خار خار

ای بت چین جانی و جسم بتان

پیش تو بی‌جان شده دیوار وار

زلف تو تاری به من اول نمود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

باز علم زد ز بیابان عشق

کرد جنیبت کش سلطان عشق

باز رسید از پی هم کوه کوه

موج قوی جنبش طوفان عشق

باز صلا زد به دو کون و کشید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

گر شود از دیده نهان ماه من

دود برآرد ز جهان آه من

از نگه من به تمنای خویش

آه گر افتد به گمان ماه من

آن که به پندست مرا سود خواه

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode