گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

چشم تو می‌رود همی از خود و این دل از پیش

دل نرود گرش ز پی می‌برد از نگه ویش

دل بتطاول و تلف ماند فروز هر طرف

غمزه کشد دما دمش طره کشد پیاپیش

روزی از آن عقیق لب بوسه نمود دل طلب

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴

 

خویش مکن زمانهان خیز و بیا سخن بگو

رمزی از آب لب و دهان بی‌لب و بی‌دهن بگو

عشق ترا چو سرجان از همه کس کنم نهان

نیست منی در این وصف رخت بمن بگو

از دل خویش بوی تو می‌شنوم بموی تو

[...]

صفی علیشاه