گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

در چمن جان من سرو خرامان یکی ست

نرگس رعناش دو، غنچه خندان یکی ست

گفت به غمزه لبش، جان ده و بوسی ستان

کاش دو صد جان بدی، وه که مرا جان یکی ست

من ز غم گلرخی ژاله فشانم چو اشک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست

وآنکه مرا می‌کشد در غم خود، آن یکیست

نیست عدو را مجال، با مدد آن جمال

آیت دردش پرست، نسخهٔ درمان یکیست

عاشق و معشوق و عشق، عاقل و معقول و عقل

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode