گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

وای که مستانه یار، جعد پریشان شکست

ساغر لب ریز کفر بر سر ایمان شکست

چون گل رخسار او، زآتش می برفروخت

شمع شبستان گداخت، رنگ گلستان شکست

چون به ازل حسن دوست، خون ملاحت کشید

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

از پی صید دگر، تا بجهاندی سمند

ذوق رهایی نیافت، آهوی سر درکمند

در ره عشق ای بلا، مهلت گامی بس است

جان سلامت روی، باد فدای گزند

رو که ستم می کند، بر من آرام دوست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

باز به میدان ما، فوج بلا بسته صف

پای فلک در میان، رسم امان بر طرف

خرقه شکافان شوق، بی دف و نی در سماع

حله فشانان شید، تابع قانون و دف

جان قدیم اشتها، مانده همان ناشتا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

ساغر لب ریز وصل، بر کف مشتاق نه

زمزمهٔ آتشین بر لب عشاق نه

ای قلم شعله ریز، دود دل ما بریز

آتش حسرت فزوز در دل اوراق نه

حسن صنم پرده سوخت، ای دل دیدار دوست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

شب نشد از تاب تب پیرهن آتشکده

پیرهنم شعله بود، انجمن آتشکده

صورت شیرین بکاشت، گلشنی از خار و خس

بهر خود آماده ساخت، کوهکن آتشکده

سینهٔ سوزان من، قبلهٔ گبران شده است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹

 

با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی

گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی

بر سر رنجور من این همه غم سر مده

کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی

آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۶ - حکمت و موعظت

 

عادت عشاق چیست مجلس غم داشتن

حلقه شیون زدن ماتم هم داشتن

بر سر عمان درد موج حلاوت زدن

بر در میدان دل فوج ستم داشتن

حمد غم و نعت درد بر لب دل دوختن

[...]

عرفی