گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

سی و دو خط رخت گنج ترا افتتاح

ظلمت زلف تو شب، نور جمالت صباح

جان و جهان می دهم وصل ترا می خرم

بین که چه بیع و شری دید ضمیرم صلاح

راحت روحانیان از دم روح تو شد

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای گل روی تو را حسن و بهایی دگر

زلف تو از هر گره نافه گشایی دگر

چشم تو از هر طرف کرد جهانی سیه

زلف تو در هر سری کرده هوایی دگر

گرچه صفا می دهد صبح به عالم ولی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

عاقل دانا بیاب آیت سحر مبین

چشم خرد باز کن در رخ یارم ببین

مصحف حق روی اوست حبل متین موی اوست

بیخرد و گمره است هر که نداند چنین

کیش من و دین من روز جزا این بود

[...]

نسیمی
 
 
sunny dark_mode