گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

از دم تیغ قضا شیر مکیده است صبح

از شب و از روز خود مهر بریده است صبح

بلبل شب زنده دار خون جگر می خورد

پنبهٔ غفلت ز گوش تا نکشیده است صبح

فرق ندارد ز هم روز [و] شب وصل من

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

نیست گل الفتی در چمن اختلاط

بوی جفا می دهد یاسمن اختلاط

باد صبا از حسد آمد و صد چاک کرد

غنچه که پوشیده بود پیرهن اختلاط

بر در هر سفله ای هرزه داریی مکن

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode