گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

به دل دردی عجب دارم نمی‌دانم که چون گریم

دلا خون شو که تا بر درد خود یک لحظه خون گریم

کند تدبیر عقل ذوفنون تا سازدم خندان

من دیوانه از تدبیر عقل ذوفنون گریم

تنم پر زخم کاری سینه ام پر داغ بی یاری

[...]

جامی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷

 

بیا ای اشک خونین تا که بر بخت زبون گریم

کشم آهی ز دل و ز ابر آزادی فزون گریم

اگر منعم کند از گریه عقل مصلحت بینم

ز کیشش رو بگردانم بفتوای جنون گریم

دمی با خویش پردازم بآه و ناله در سازم

[...]

فیض کاشانی
 
 
sunny dark_mode