بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۷
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم
اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم
رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد
دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم
بهار آبروبم صد خزان خجلت به بر دارد
شکفتن در مزاجم نیست رنگ زرد رامانم
به حکم عجز شک نتوان زدود از انتخاب من
دربن دفتر شکستگوشهای فرد رامانم
به هر مژگان زدن جوشیدهام با عالم دیگر
پریشان روزگارم […]
