گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

به دل مهر تو کردم نقش و چشم از غیر بر بستم

در آوردم درون خانه شمعی را و در بستم

بلا دیدم که از چشمست بر دل خاک راهت را

بخوناب جگر گل کردم و این رهگذر بستم

شکاف سینه را گر دوختم پیش تو معذورم

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۳

 

نظر تا باز کردم بر رخش بار سفر بستم

به یک نظاره چشم از روی آتش چون شرر بستم

غرور دولت دیدار شرکت بر نمی دارد

کشیدم آهی از دل دیده آیینه بر بستم

عجب دارم که پای من به دامن آشنا گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۰۷

 

ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم

تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم

همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش

به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم

به هر چوب قفس پیوند دیگر بود بالم را

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۶

 

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم

مژه واکردم و بر عالم تحقیق در بستم

ز غفلت بایدم فرسنگها طی ‌کرد در منزل

که چون شمع‌ از ره پیچیده دستاری به سر بستم

به جیب ناله دارم حسرت دیدار طوماری

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode