گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

منم مرغ اسیری مضطرب از بیم جان خود

نه ذوق دانه دارم نی امید آشیان خود

دل از امید وصل و بیم هجران کرده ام فارغ

نشسته گوشه‌ای وارسته از سود و زیان خود

ز قوت خویش یابم طعم زهر و شکرها گویم

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۲

 

کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟

به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود

به هر جانب که رو می آورم خود را نمی یابم

چه ساعت بود، حیرانم، زکف دادم عنان خود

مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

بیان روشنی چون شمع دارم خصم جان خود

من آتش نفس در زیر تیغم از زبان خود

شراب غم ندارد جلوه ای در تنگنای دل

خمارآلودم از کم ظرفی رطل گران خود

جنون تر دماغم ناز گلشن بر نمی تابد

[...]

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode