گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸۴

 

ز گیرایی چنان گشته است بی برگ و نوا دستم

که نتواند گرفت افتادگی را از هوا دستم

نگیریم تنگ در آغوش تا آن خرمن گل را

نمی آساید آغوشم نمی آید به جا دستم

همانا از گل بیت الحزن کردند تخمیرم

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

از آن روزی که دور افتاد زان زلف دو تا دستم

گره نگشاید از کار کسی مانند پا دستم

ز زیر ناخنم چون گل ز غیرت خون به جوش آید

چو سازد آرزوی رنگ از برگ حنا دستم

مرا دست تهی از آستین بیرون نمی آید

[...]

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode