گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۳

 

زرفتارت امان از عالم ایجاد برخیزد

به جای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد

زبیباکی چنان مردانه زیر تیغ بنشینم

که فکر خونبها از خاطر جلاد برخیزد

زعزلت فارغ از رد و قبول خلق گردیدم

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ز جا چون سرو اگر از غیرت شمشاد برخیزد

به تعظیمش ز من چون گردباد آزاد برخیزد

لب دامان او گر یک نفس از دست بگذارم

چو نی از بند هر انگشت من فریاد برخیزد

به ناخن از غم او گر خراشم سینه خود را

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

نه تنها بی تو رنگ از روی گل آزاد برخیزد

که بو از غنچه چون آه از دل ناشاد برخیزد

زخاکم آن قدر بود بهار درد می آید

که چون گردم نشیند بر زمین فریاد برخیزد

زهجرت اشک خونین ریخت دردآلود از چشمم

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode