گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

به خود چند ای دل بی‌طاقت از افسانه‌ها پیچی

چو موی دیده آتش هر زمان بر شانه‌ها پیچی

گریبان لباس کعبه دل می‌توان گشتن

چرا بر دست و پا چون دامن دیوانه‌ها پیچی

برآید تا ز دستت مجلسی روشن کن از عارض

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

بتی دارم که لعلش با لب کوثر کند بازی

خطش در صفحه آیینه با جوهر کند بازی

دلم را برده بازیگوش طفلی کز ره شوخی

دو چشم کافرش با مسجد و منبر کند بازی

بت خود کرده‌ام در کعبه دل کام‌بخشی را

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode