گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

مرا در سینه گر رازی بود هم رازم او باشد

چو با او باشد اسرارم سر و کارم نکو باشد

ترا چشمی دگر باید گر آن بینی که او بیند

ترا جانی دگر باید که آن باشی که او باشد

انا الحق گوی چون حلّاج ترکِ خویش بینی کن

[...]

حکیم نزاری
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

تو را اهل نظر خوانم گرت منظور او باشد

نظر باز خوشی باشی چو منظورت نکو باشد

خیالش نقش می بندم به هر صورت که پیش آید

کجا غیری توان دیدن چو هر چه هست او باشد

ز آب چشم ما دایم بود خوش روی ما تازه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد

نیاز بلهوس همچون نماز بی‌وضو باشد

ز مستی آنکه می‌گوید اناالحق کی خبر دارد

که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد

نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد

[...]

وحشی بافقی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۶

 

زند صبح جزا چون بر محک نقد عملها را

همین از کرده های ما خجالت سرخ رو باشد

واعظ قزوینی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۴

 

ز غیرت، آب گوهر نخل عزّت را به جو باشد

لب اظهار مطلب، آبشار آبرو باشد

حزین لاهیجی