گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

نه بی موجب به خاکم، از سم اسبش، نشان مانده

سمند دولت مهری بر دل این ناتوان مانده

نهان گردیده جان در سینه از بیم نگاه او

چو مرغی کو ز ترس ناوکی در آشیان مانده

شب از هجر تو بس دشوار جان دادم، بیا بنگر

[...]

۴ بیت
عرفی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

به بند زلف آن دلبر دلم همراه جان مانده

به دامی مانده مرغی لیک با هم آشیان مانده

تا تو رفتی جفا با من کنی من مردم و شادم

که در دل حسرت جور منت ای آسمان مانده

نباید کرد عیب آن را که شد در خانقه ساکن

[...]

۷ بیت
سحاب اصفهانی