×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷
چمن پیرا اگر می دید روی چون بهارش را
به گلچینان هدر می کرد خون لاله زارش را
نگردد تشنه در گرمای صحرای قیامت هم
به خاطر بگذراند هر که لعل آبدارش را
بر آن کنج دهن از بوسه خوش جا تنگ خواهد شد
[...]

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،
به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را
نمیدانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب
که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را
من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی،
[...]

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،
به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را
