گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۱

 

دلا، آن ترک را دیدی، کنون سامان کجا بینی؟

نمی گفتم درو منگر که خود را مبتلا بینی

به خیل آن سواری لشکر دلهای مشتاقان

فروزان همچو آتشهای لشکر جابه جا بینی

نیارم گفت کش پابوس از من، ای صبا، لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۳

 

در آ در بحر ما با ما که عین ما به ما بینی

به چشم ما نظر می‌کن که تا نور خدا بینی

بیا و نوش کن جامی ز دُرد درد عشق او

حریف دردمندان شو که درد دل دوا بینی

مگر آئینه گم کردی که بی‌آئینه می‌گردی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

بملک فقر خود را آن زمان فرمانروا بینی

که بر سر خاک به از سایه بال هما بینی

جهانی را بهمت زیر دست خود توان کردن

برین تل گر برآیی، عالمی را زیر پا بینی

ز آزار قناعت نیست کم رنج طلب، آن به

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode