گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱

 

خداوندا از افراط شراب شرب دوشینه

دمادم می‌رسد جانم به لب چون ساغر صهبا

ز موصول آنچه آوردند دوش امروز با ما خور

که خود خوردن مضر باشد شراب موصلی بی ما

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۶

 

خداوندا چنین شهری که از آب و هوا خاکش

زد آتش در درون صد بار آب زندگانی را

به هندو رایگان افتاد ازو بستان به ترکی ده

که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳۵

 

پادشاها مهد عالی می‌رود سوی شکار

لیکن اسباب شدن ما را مهیا هیچ نیست

خیمه و اسب است و زین جامه اسباب سفر

جز دو اسب لاغری با بنده زینها هیچ نیست

نوکرانی نیز نیکو دارم اما هیچ یک

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۵۸

 

به حق المعرفت هر کس چه داند کازر و نی را

منش دانم بد اندیشی است بد نفسی بد آموزی

سیه کاری سیه ماری سیه گوشی سیه پوشی

سیه بختی سیه دستی سیه رویی سیه روزی

علاهم بهتر است اما قوی کسری است مالک را

[...]

سلمان ساوجی
 
 
sunny dark_mode