فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۱
نگفتم جا مده بر چهره گیسو
مسوزان اندر آتش بچه هندو
بت فایز گمانم، کافرستی
که با آتشپرستی کردهای خو
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۲
خوش الحان مرغکی وقت سحرگاه
مرا بیدار کرد از صوت دلخواه
زدی هی بال، خواندی شعر فایز
که بر تو باد رحمت بارکالله
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۳
نسیم آهسته آهسته سحرگاه
روان شو سوی یار از راه و بیراه
بجنبان حلقهٔ زنجیر زلفش
ز حال زار فایز سازش آگاه
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۴
دلم از بس که دنبال تو گشته
دل خونگشته پامال تو گشته
مگر در وقت مردن خون فایز
ترشح کرده و خال تو گشته
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۵
غم و غصه تن و جانم گرفته
فراق یار دامانم گرفته
به کشتی اجل فایز سوار است
میان آب، طوفانم گرفته
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۶
پریرویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۷
به زیر زلف برق گوشواره
زدی بر خرمن عمرم شراره
بیا فایز که از نو آتش طور
تجلی کرده بر موسی دوباره
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۸
ندانم ای غزالم از چه دشتی
در ایام جوانی خوش گذشتی
گذشتی از بر چشمان فایز
چو عمر رفته رفتی برنگشتی
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۹
بتا در گوش، گوش آویز داری
لب میگون شکّرریز داری
بشارت میدهد این دل به فایز
دلی در سینه مهرانگیز داری
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۰
خروس امشب بداده هرزهخوانی
مگر وقت سحر امشب ندانی؟
اگر بیداد گردد یار فایز
به بالت تیر تا شهپر نشانی
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۱
به قامت مظهر سرو رسایی
به طلعت دلفریب و جانفزایی
تو با این قامت و حسن خداداد
هزار افسوس ای مه، بیوفایی
فایز » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۲
نمیبینم ز مردم آشنایی
نمیآید ز کس بوی وفایی
مده فایز به وصل گلرخان دل
که آخر میکشندت از جدایی
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۱
مزن شانه به زلف پرشکن را
مپوش از سنبل تر یاسمن را
دل فایز وطن دارد در آن زلف
مکن دور از وطن اهل وطن را
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۲
عجب دارم از آن زلف چلیپا
که دارد صد هزاران دل در آن جا
بت فایز! مزن شانه بر آن زلف
مکن ویرانه خود آن آشیانها
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۳
بهار آمد گلستان شد مطرا
شدند از نوعنا دل مست و شیدا
جوانی کاش فایز! بد چو گلشن
که هر ساله شدی سرسبز و خضرا
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۴
بتا آهسته تر بردار پا را
از این دام بلا بردار ما را
سراغ نیمه جان داری ز فایز
بیا بستان سر منت خدا را
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۵
اگر خواهی بسوزانی جهان را
رخی بنما بیفشان گیسوان را
بت فایز اشارت کن به ابروت
بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۶
به رخ جا داده ای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز؟
زند پهلو به ماه چهارده را
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۷
مرا خلد برین دی بودیم جا
کنونم دوزخ است امروز ماوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا
فایز » ترانههای فایز بر اساس نسخهای دیگر » دوبیتیها » شمارهٔ ۸
به دست آن بت طاووس زیبا
میان عاشقان شد فتنه برپا
دل فایز همیشه در هراس است
که ما کشته شویم و یار رسوا