گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴

 

اگر در خواب خود را دیده باشی

چه گلها از دل ما چیده باشی

به خود صد پیرهن بالیده باشد

اگر بر روی گل خندیده باشی

دلم آیینه دار سینه صافی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

 

نمی دانم زبان دادخواهی

گرفتار توام خواهی نخواهی

اگر صیقل گر لطفت نباشد

چه خواهم کرد با این رو سیاهی

قناعت می دهد داد دل ما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۴

 

دلم در اضطراب اضطراب است

که هر گردش طلسم فتح باب است

بنازم همت دست تهی را

هر انگشتش کلید فتح باب است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۶

 

نگاهش از سر مژگان به جنگ است

خدا صبری دهد جوش فرنگ است

دل ما هم دلی دارد کم از کیست

چو صدق آیینه گردد شیشه سنگ است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۲

 

شهید دوستی گشتن فن ماست

به هرکس دوست گشتن دشمن ماست

دلیرت در جفا جز من که کرده است

تو خون می ریزی و در گردن ماست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۹

 

ببالد دیده حیرانی پناه است

بنازد دل محبت دستگاه است

به این بیگانگی الفت شعار است

به این شیر افکنی آهونگاه است

چه قربانهای گلگون پوش دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۹

 

تماشا باز در چشمم نهانی است

نگه در پرده، مست جانفشانی است

سرهنگامه ای گردم که آنجا

تغافل خانه زاد لن ترانی است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۲

 

دل از خواری ببالد عزتش هست

خریداری ندارد قیمتش هست

کف خاکی کزان فرسوده تر نیست

سرشت ذره کی در طینتش هست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۷

 

چرایی سرگران تقصیر ما چیست

بکش، در آتش افکن، مدعا چیست

گذشت از یک تغافل روزگارم

نمی دانم نگاه آشنا چیست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۱

 

چو گل بر غنچه می خندد دهانت

زند سیلی به نسرین ارغوانت

ز باریکی حدیثی در میان بود

به یاد آمد مرا موی میانت

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۳

 

غبار ما به او گل می فرستد

که پیغام تحمل می فرستد

شکار طره آشفتگیها

به خوابم بوی سنبل می فرستد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۶

 

سرم در محشر سودا نگنجد

دلم در سینه صحرا نگنجد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۷

 

غمش از دل الهی کم نگردد

ز ملک پادشاهی کم نگردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۸

 

ز لعلت شور بلبل تازه گردد

ز بویت گل بلند آوازه گردد

چو خندان بگذری بر طرف گلشن

گلستان یک دهن خمیازه گردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۹

 

تغافل در نگه پنهان که دارد

تبسم زیر لب خندان که دارد

ز مژگان می نویسم سطر اشکی

سواد نسخه طوفان که دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۶

 

نگاهش آشنا شد آشناتر

دعای بی اثر حاجت رواتر

اثرها دیده ام از دوستداری

دلش از بیوفایی بیوفاتر

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode