گنجور

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

خوشا جانی که جانانش تو باشی

خوشادردی که درمانش تو باشی

بباید ترک جان گفت و بسر رفت

بآن راهی که پایانش تو باشی

نه با ایمان بود کارش نه با کفر

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

صبا برگو بآن شیرین که گاهی

چه باشد گر کنی برمانگاهی

اگر بر ما گدایان رحمت آری

تو کاندر کشور دل پادشاهی

مدام از عمر برخوردار باشی

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

دلا دیریست دور از دلستانی

جدا از بارگاه لامکانی

سوی ملک مغان کردی سفرها

برای دوستان گو ارمغانی

همه یاران بنزلگه غنودند

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

الاقد صاد عقلی بالدلالی

‌‌ بتی شیرین‌کلامی خردسالی

ظریفی مهوشی آشوب شهری

‌‌ ملیح ذوالمحاسن و المعالی

هوالسفاح سفاک الدمائی

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

اَلا مَن مُبَلِغٌ سَلُمی سَلامی

که در راهش دهم جان گرامی

نسیم صبح و بانگ مرغ برخاست

نَسیمی هاتَ لی کَأسُ المُدامی

مکن ناصح مرا دیگر ملامت

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

اَلا یا نَفسُ غُزتُک اَلاَمانی

چو صنعان تا به کی این خوکبانی

رفیقانت کشش دارند و کوشش

و کم فیک التقاعد و التوانی

به ترسا زادهٔ طبعی گرفتار

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

مپند ار او نهان و تو عیانی

تو در سبحات سبحانی نهانی

چو تو باشی نه برخورد اراز اوئی

چو او باشد تو کی اندر میانی

گمان بگذار و بر نور یقین پیچ

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

شدم پیر از فراق نوجوانی

که برهم میزند چشمش جهانی

کحیل طرفه سود الذوایب

خضیب کفه رخص البنانی

برآید فتنه ها از چشم مستش

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

الا یا جنة لم یحن جانی

نه تنها جان من جان جهانی

ز شوق لعلت ای سرو چمانم

یغیص العین دمعا کالجمانی

عجایب بین رخش خلد جنانست

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

تو چون پیمانِ عهدت می شکستی

چرا با ما نخستین عهد بستی

من از تو نَگسَلَم پیوند و الفت

اگرچه رشتهٔ جانم گسستی

سحرگاهان برون شد مست و مخمور

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵ - دوبیتی

 

ز عشقش سوز در هر سینه بینم

غمش را گنج هر گنجینه بینم

ه آیینهٔ اویند دلکش

‌‌ندانم در کدام آیینه بینم

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » ساقی نامه » شمارهٔ ۲ - مناجات

 

خداوندا دلم لبریز غم کن

درون درد پروردی کرم کن

پر از نوش محبت کن ایاغم

ز جام عاشقی تر کن دماغم

ز صهبای شهودم کن چنان مست

[...]

حکیم سبزواری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode