مرا پیغام اوداده است از دید

که یکی گردد اندر عین توحید

سخنهایم همه باتست در دید

نه با دیگر بصورت عین تقلید

عیان بنمایمت روشن چو خورشید

چنان کان را همی بینی تو جاوید

براه شرع هر کو دید حق دید

حقیقت گم شد از اسرار توحید

دل صدیق دایم غرق توحید

بود پیوسته اندر دیده و دید

شود یکرنگ همچون نور خورشید

بتابد در همه ذرات جاوید

شود یکرنگ همچون نور خورشید

بتابد در همه ذرات جاوید

تو نقاشی کنون ای شیخ در دید

یکی بنگر تو در اسرار توحید

وصالی بخش جانت را درین دید

که تا می بشنود اسرار توحید

منم راز تو گفته سوی خورشید

بسی گردان شده در عشق جاوید

منزه دانمت درعین توحید

یکی دیدم یکی دیدم یکی دید

برافکن پرده و بنمای خورشید

که کشتی عاشقان از بهر امید

ترا اکنون چو در وصل است امید

چو ذرهٔ بودی و گشتی تو خورشید

یقین اینست و دیگر نیست تقلید

مرا این راز میآید ز توحید

ز عقلم بود اول گفت تقلید

ولیکن عشق دارم سر توحید

گذشتم من ز عقل آنگه ز تقلید

چودیدم عشق رازم گشت توحید

دل و جان واقفند اینجا زتقلید

ولیکن بیشمار آید بتوحید

یکی ذاتند ایشان همچو خورشید

به ایشانست مر ذرات امید

تو در تقلید و من در سر توحید

کجاگنجد یقین توحید و تقلید

منم اینجا حقیقت نور خورشید

که خواهم بود تابان تا بجاوید