×
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۶
چو کمخوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید، سهل گیرد
وگر تنپرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند، از سختی بمیرد
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۹
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترشروی
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۱
مبر حاجت به نزدیک ترش روی
که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گویی غم دل با کسی گوی
که از رویش به نقد آسوده گردی
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۰
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شویی چه باک است
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور
جوی زر بهتر از پنجاه من زور