×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
بیا که روی تو خورشید عالم افروز است
شبم ز روی تو چون روز و روز فیروز است
شد از جمال تو فیروز روز من وان روز
که خواستم شب و روز از خدای امروز است
شبم ز شعله شمع و چراغ مستغنی ست
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است
شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است
عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای
که آتش غم عشق رخ توجان سوز است
کمان و تیر چه حاجت تو را به روزشکار
[...]