×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها
چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه
ز عقل و روح حکایت کنند قالبها
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
تو آن نکردهای از فعل خیر با من و غیر
که دست فضل کند دامن امید رها
جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست
کجاست در همه عالم وثوق اهل بها
متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣
فراخ دستی ز اندازه مگذران چندان
که آفتاب معاشت بدل شود بسها
نه نیز پیرو امساک را زبونی کن
چنانکه دامن همت دهی ز دست رها
وسط گزین که گزیدست سید عربی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۷ - دایره مرکب مدور
برحمت چو رو آری که بادت فدا جانها
چو شبنم چه دامنها کنی پر زگوهرها
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۸
دلا ز چنگ برآمد فغان به محفلها
که دل کنید ز می لعل حل مشکلها
کسی که رو به ره کعبه رضا آورد
ز سیل دیده بشوید غبار منزلها
کجاست بلبل نالان که دوش در گلشن
[...]