×
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
بس است شمع قناعت چون مسکن ما را
چرا بمهر بود چشم روزن ما را
کشید خجلت بی برگی از خزان چندان
که کرد آب عرق سبز گلشن ما را
سیاه باد رخ مفلسی بهر دو جهان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
سری نبود به وحشت ز بزم جستن ما را
فشار تنگی دلها شکست دامن ما را
چو اشک بی سر و پایی جنون شوق که دارد
ز کف نداد دویدن عنان دیدن ما را
رسیدهایم ز هر دم زدن به عالم دیگر
[...]