گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

به خود مبین که چو روی من آفتابی هست

به من نگر که چو من در جهانی خرابی هست؟

ز روشنی رخ تو گر به صد نقاب رود

کسی نداند بر روی تو نقابی هست

دلم ز ناوک چشمت هزار روزن شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

غبار طرف مزارم به پیچ و تابی هست

هنوز در رگ اندیشه اضطرابی هست

به بانگ صور سر از خاک برنمی دارم

هنوز در نظرم چشم نیم خوابی هست

ز سردی نفس نامه بر توان دانست

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode