گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۸

 

زبان شانه درازست بر سر عالم

به این که خدمت زلف تو حق شمشادست

جفای چرخ فلک را هم از تو می دانم

که شوخ چشمی طفلان گناه استادست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۹

 

دل آرمیده بود گفتگو چو هموارست

چمن صحیح بود تا نسیم بیمارست

ز سایه روی زمین را کبود می سازد

ز ناز بس که نهال قدش گرانبارست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ستاره سحر عشق چشم بیدارست

غبار لشکر غم ناله شرربارست

دلی که نیست در او شور عشق، ناقوس است

رگی که نیست در او پیچ تاب، زنارست

قدم ز دایره خود برون منه صائب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۱

 

ترا که خط بناگوش ابجد نازست

چه وقت توبه حسن کرشمه پردازست؟

دو چشم واله قربانیان پس از تسلیم

دو شاهدست که انجام به ز آغازست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۲

 

کلام تلخ جبینان حلاوت آمیزست

زمین هند به آن تیرگی شکرخیزست

خدا غنی است ز عصیان ما سیه کاران

طبیب را چه زیان از شکست پرهیزست؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۳

 

تبسمی که دهد یار ازان دهن جان است

میی که بوسه بر آن لب زد آب حیوان است

دمی که بی سخن عاشقی است شمشیرست

دلی که آب ز تیغی نخورده پیکان است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۴

 

سخن بلند چو گردد به وحی مقرون است

اتاقه سر مصحف کلام موزون است

برات وعده می کهنگی نمی داند

که وعده می گلرنگ دعوی خون است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز ناله ام در و بام قفس نگارین است

ز گریه ام چمن روزگار رنگین است

خزان نسیم برون رانده ای است از چمنش

بهار نسخه آن پنجه نگارین است

به نامه حسرت آغوش خود چه بنویسم؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۲۶

 

هزار گرگ هوس در کمین عصمت توست

چه وقت رفتن صحرا و سیر و صحبت توست؟

ز خط مگوی برات مسلمی دارم

هنوز اول جوش بهار آفت توست

زبان تهمت یک شهر را سخن دادن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۷

 

اگر چه باغ جهان از وفای گل خالی است

به تن مباد سری کز هوای گل خالی است

اگر به کنج قفس راه باغبان افتد

نمی‌رود به زبانش که جای گل خالی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۸

 

قسم به شمع تجلی که پرتوش ازلی است

که عشق تازه عذاران بهار زنده دلی است

عزیزدار دل پاره پاره ما را

که شمع را پر پروانه مصحف بغلی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ترا که برق بلا خوشه چین خرمن نیست

خبر ز حال من و تنگدستی من نیست

ترا رسد به غزال حرم سرافرازی

که در قلمرو چین این بیاض گردن نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۰

 

خیال طره او در دل خراب گذشت

چه موج بود که مستانه بر حباب گذشت

کجایی ای نفس عقده سوز باد سحر

که عمر غنچه ما در ته نقاب گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۵۱

 

مرا به نیم تبسم خراب کرد و گذشت

نگاه گرم عنان را به خواب کرد و گذشت

فغان که دولت پا در رکاب خوبی را

دو چشم ظالم او صرف خواب کرد و گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۳

 

دو دل شوم چو به زلفش مرا نگاه افتد

چو رهروی که رهش بر سر دو راه افتد

فروتنی است برازنده از سرافرازان

که خوشنماست شکستی که بر کلاه افتد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۴

 

کجا دماغ تو گرم از شراب می‌گردد؟

که می ز شرم نگاه تو آب می‌گردد

همیشه در پی آزار ماست چشم فلک

به قصد شبنم ما آفتاب می‌گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۵

 

درین ریاض کسی خوشه اش دو سر دارد

که غیر اشک دگر دانه ای نمی کارد

ازان ز عمر ابد کامیاب شد ابلیس

که سر به سجده آدم فرو نمی آرد

دلی که تشنه دیدار آتشین رویی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۶

 

کسی که کاوش عشقی درون خود دارد

همیشه باده لعلی ز خون خود دارد

به آتش دگری خشمگین نمی سوزد

فتیله داغ پلنگ از درون خود دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۷

 

چو دست خود به دعا می پرست بردارد

به باغ گریه کنان تاک دست بردارد

دعای صبح بناگوش بی اثر شده است

دگر کسی به چه امید دست بردارد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۸

 

لبش به ظاهر اگر حرف شکرین دارد

ز خط سبز همان زهر در نگین دارد

عجب که پشت زمین خم چو آسمان نشود

ز منتی که خرام تو بر زمین دارد

حجاب روشنی دل بود حلاوت عیش

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۰۱
۴۰۲
۴۰۳
۴۰۴
۴۰۵
۵۷۷
sunny dark_mode