سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بتان یغمایی
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
پدر به جای پسر هرگز این کرم نکند
که دست جود تو با خاندان آدم کرد
خدای خواست که بر عالمی ببخشاید
تو را به رحمت خود پادشاه عالم کرد
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیرهبختی اگر هم بر این نسق مردی
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶
جوان گوشه نشین شیرمرد راه خداست
که پیر خود نتواند ز گوشهای برخاست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۷
بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۸
چو دوستان تو را بر تو دل بیازارم
چه حسن عهد بود پیش نیکمردانم
بلی حقیقت دعوی دوستی آنست
که دشمنان تو را بر تو دوست گردانم
سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۴
ز چشم مست تو امّید خواب میبینم
تو خوش بخفت که ما را قرار خفتن نیست
به دیدن از تو قناعت نمیتوانمکرد
حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست
سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۱۹
ندیدم اَمرد سی ساله چون تو در عالم
عجوبهای چنین، آخرالزّمان باشد
اگر دو دست تو یک هفته در قَفا بندند
به هفتهٔ دگرت ریش تا میان باشد
سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۲۱
حریف عمر به سر برده در فسق و فجور
به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد
تو خود دگر نتوانی، به ریشخویش مخند
سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۲۸
قلم به یاد تو در مشت من نمیگنجد
که دیر شد که نرفتهست در دوات امید
تو را دوات سیه کرد روزگار و هنوز
مرا ز چشم قلم میرود مداد سپید
سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » المجالس فی الهزل و المطایبات » المجلس الثانی
اگر تو رستم دستان کیقبادستی
چنان مکن که بمیری جماع ناداده
وگر کیاست اهل جهان تو را باشد
به کیر من که نگردی خلاص ناداده