سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۴
ضرورت است که آحاد را سَری باشد
وگرنه مُلک نگیرد بههیچروی نظام
بهشرطِ آنکه بداند سَرِ اَکابِرِ قوم
که بیوجودِ رعیّت، سَریست بیاندام
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۵
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد
مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام
تو نیکنام شوی در زمانه ورنه بسست
خدای عز وجل رزق خلق را قسام
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸
سگی شکایت ایام با کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح
نظر که با همه داری به چشم بخشایش
درر که بر همه باری ز ابر کف کریم
مرا دوبار نوازش کن و کرم فرما
یکی به موجب خدمت یکی به حق قدیم
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۳
امید عافیت آنگه بود موافق عقل
که نبض را به طبیعت شناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذل پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عز دانایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۶
ضمیر مصلحت اندیش هر چه پیش آید
به تجربت بزند بر محک دانایی
اگر چه رای تو در کارها بلند بود
بود بلندتر از رای هر کسی رایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۴
اگر ممالک روی زمین به دست آری
وز آسمان بربایی کلاه جباری
وگر خزاین قارون و ملک جم داری
نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازاری
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۶
شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفت
که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی
وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۷
گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از رنج برد او داری
روا مدار که بر خویشتن بیازاری
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۸
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفهای در پناه جاه تواند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۱
مقابلت نکند با حجر به پیشانی
مگر کسی که تهور کند به نادانی
کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود
توانی و نکنی و یا کنی و نتوانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۴
چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را
روا بود که به کمترگناه بند کنی
تو نیز بندهای آخر ستیز نتوان برد
خلاف امر خداوندگار چند کنی