گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

گل نو آمد و هر کس به عیش و عشرت خویش

من و عقوبت هجران و کنج محنت خویش

بلا و درد تو ما را نصیب شد، چکنم

نه عاقلست که راضی نشد به قسمت خویش

زمانی از سر این خسته پا کشیده مدار

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

مرا خوش است به درد خود و جراحت خویش

رو ای طبیب رها کن مرا به لذت خویش

چو در زمانه رفیق شفیق ممتنعست

کشیم گنج قناعت به کنج عذلت خویش

نعیم دهر به یک منتی نمی ارزد

[...]

شاهدی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲۸

 

نهفته چون گنه از خلق دار طاعت خویش

به اطلاع خدا صلح کن ز شهرت خویش

ز ارتکاب گنه نیست شرمگینان را

خجالتی که مراهست ازعبادت خویش

دهان سایل اگر پرگهر کنم چو صدف

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode