گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۹

 

چه پادشاست که از خاک پادشا سازد

ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد

باقرضوا الله کدیه کند چو مسکینان

که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد

به مرده برگذرد مرده را حیات دهد

[...]

مولانا
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۳

 

عجب که درد مرا هیچکس دوا سازد

مگر که چاره بیچارگان خدا سازد

دلم بدرد و بلا انس کرده است چنانک

ز عافیت بگریزد بابتلا سازد

بکیش عشق دلش زنده ابد باشد

[...]

حسین خوارزمی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵۶

 

چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد

ز گرد بالش خورشید متکا سازد

عبث به کینه ما گرم می شود دشمن

سموم را چمن خلق ما صبا سازد

ترا که باده لعلی است در قدح مپسند

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

غم توگونه ی گلنار را کهربا سازد

به عشق هر چه مس آرند کیمیا سازد

دوباره زندگی حشر مرگ موعودیست

ز خاک کوی تو ما را اگر جدا سازد

غرور ناز تو دارد ز لطف مأیوسم

[...]

حزین لاهیجی