گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

دل فسرده نه دستی ز کار و بار کشید

که در ره تو تواند ز پای خار کشید

بهوش خویش نیامد دل و دمید خطش

دواند ریشه جنونی که تا بهار کشید

بچاره موج حوادث فتاده ام، چکنم

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

چو شعله آن گل رویم به روی خار کشید

به جای سرمه به چشمم خط غبار کشید

چه سادگی ست که خال لب تو آخر کار

به گرد خویش چو هندو ز خط حصار کشید

به رهروان جهان ترک آشنایی کرد

[...]

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode