گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

مرا دلیست که از بار بار میطلبد

بسوز سینه انگار بار می طلبد

مرا دلیست که گر مست باشد و هوشیار

زمست خواه ز هشیار بار می طلبد

بکنج صومعه هوشیار در طلب نه و مست

[...]

کمال خجندی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

گلاب خون و عبیر غبار می طلبد

چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد

زبان نفهمی ترک نگاه گرم از دل

شراب شعله کباب شرار می طلبد

به خون حسرت جاویدکشتنم بس نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode