گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است

ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است

تو از صفا گل بی‌خاری ای نگار ولی

چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است

مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار

[...]

محتشم کاشانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۴

 

نشان زخم که جویی سوار بسیار است

سر سراغ که داری غبار بسیار است

یکی است صید تغافل اگر نمی دانی

به امتحان نظری کن شکار بسیار است

اسیر شهرستانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نگار من چو تو زیبا نگار بسیار است

نگار سرو قد و گلعذار بسیار است

تو گر به من نشوی دوست، دوست، هست بسی

تو گر به من نشوی یار، یار، بسیار است

مکن ز لطف کمم ناامید کز تو مرا

[...]

رفیق اصفهانی