×
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد
نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد
چو باد راهروی صبح خیز میخواهم
که ناله سحر به گوش یار برد
صبا اگر چه رسول من است بیمار است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵۸
بیاض گردن او دست من ز کار برد
بیاض خوش قلم از دست اختیار برد
بجز خط تو کز او چشمها شود روشن
که دیده گرد که از دیده ها غبار برد؟
به خون کسی که تواند خمار خویش شکست
[...]