×
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
کسی که او بغم عشق مبتلا آمد
زدوست روی نپیچد اگر بلا آمد
بنور عشق توان دید دم بدم رخ دوست
که حق پدید شد آنجا که مصطفا آمد
ایا توانگر حسن از کرم دری بگشا
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
شبی خیال تو در خون چشم ما آمد
چه آشناست که در خون آشنا آمد
خیال روی تو نقشی بر آب زد، پُر آب
ز نقش روی تو آبی به چشم ما آمد
صبا به کوی تو میرفت و جان من همراه
[...]