سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » مقدمه
ازین شگرف تراندیشه نیست، در عمل آر
وگرنه، ره مده اندیشه را بخاطر خویش
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار
کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ بچّهٔ زاغ با زاغ
رخم مخواه که خرشید راست در حقّه
لبم محوی که سیمرغ راست در منقار
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هفتم » داستانِ دیوانه با خسرو
اسیرِ طبعِ مخالف مدار جان و خرد
زبونِ چار زبانی مکن دو حور لقا
که پوست پارهٔ آمد هلاکِ دولتِ آن
که مغزِ بیگنهان را دهد به اژدرها
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هفتم » داستان شتر با شتربان
خموش بودن بر صعوهٔ فریضه بود
که در حوالیِ او اژدها بود جوشان
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب هفتم » داستانِ موشِ خایهدزد با کدخدای
ولی بسیم چو سیماب گوشت آگنده است
ز من چگونه نه توانی تو این حدیث شنید
خیالِ زر چو فروبست چشمِ عبرت تو
تو این جمالِ حقیقت کجا توانی دید ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا
وفایِ یار پذیرفت روزگارِ مرا
مرا بعمرِ گرانمایه کوپذیر فتار ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب نهم » داستانِ مردِ باغبان با خسرو
بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگرانِ یکدگریم
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » این قطعه را منصف در وقت تسلیم کتاب گوید
وزیر عالم عادل ربیب دولت و دین
ایا بطوع فلک طاعت تو ورزیده
هر آنچه بسته ضمیر تو، عقل نگشوده
هر آنچه دوخته رای تو، چرخ ندریده
زبس که درشبشبهتفکندهپرتوصدق
[...]