گنجور

رهی معیری » ابیات پراکنده » رنج زندگی

 

هزار شکر که از رنج زندگی آسود

وجود خسته و جان ستم کشیده من

به روی تربت من برگ لاله افشانید

به یاد سینه خونین داغ‌دیده من

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » به اقتفای خواجه

 

هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است

چو برق می‌روی از آشیان ما به کجا؟

نوای دلکش حافظ کجا و نظم رهی

«ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » اندام او

 

به مهر و ماه چه نسبت فرشته روی مرا؟

سخن مگو که مرا نیست تاب گفت و شنید

کجا به نرمی اندام او بود مهتاب؟

کجا به گرمی آغوش او بود خورشید؟

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » آتش گل

 

چو من ز سوز غمت جان کس نمی‌سوزد

که عشق خرمن اهل هوس نمی‌سوزد

در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست

عجب که سینه ز سوز نفس نمی‌سوزد

ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode